زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا علیهالسلام در ورود به کربلا
خیمه بر دوشم ولی من را کجا آوردهای وای بر زینب مگو که کـربلا آوردهای آمدی تا قـتـلگـاهت تا کنارت دق کنیم؟ آه میبـیـنی چههـا بر روزِ ما آوردهای از مـیـان مـحــمـلـم وا فـاطـمـه آوردهام از مـیــان قــافـلـه واغُــربـتــا آوردهای مادرم را در پیِ خود موپریشان کردهای خـواهرت را در زمـینی آشـنا آوردهای سایهام را چـشم نامحـرم نـدیـده بازگرد اهلِ خود را پیش جمعی بیحیا آوردهای گَه به اکبر خیرهای گاهی به قاسم، گاه من وای فهـمـیدم چـرا چندین عبا آوردهای بـاز گـرد آقـا مـدیـنـه تا نـبـیـنـم با عـبا پیکری را اِرباً اِربا…نخ نما؛ آوردهای هم مغیلان است هم تیغ است هم شنهای داغ مـرحـمـی آیا بـرای زخـم پـا آوردهای؟ گفتی از زخمِ هزار و نهصد و پنجاه تیغ ای زبــانــم لال آقــا بـــوریــا آوردهای حرمله آنجاست خولی هست با شمر و سنان من که هیچ اما رُبابت را چرا آوردهای |